دکتر فریبا قدیانی

«بلور»

12 بازدید
بدون پاسخ/5
«بلور»

شعر که می‌نویسم قلمزن هستم. فرصت ارایه که آید صدای شعر می‌شوم. شعر گاه به دفترم و نت موبایلم مهمان است، گاه به بالای سن. و گاه شعر در درگاه بی‌گاهی

«بلور»

و تو 

و تو‌ اینجا چه می‌کنی

چه می‌چینی

 بیمار نشوی با ر‌ویش دندان‌های شیری تازه‌ت

اینجا عفونت بیداد می‌کند

آن بار 

یک بار

یکباره آن باری که رعد و برق بزند

برف آید

تکه یقه اسکی یخی جامانده توی برف 

به دست‌های برف‌بازی می‌گفت

دوازدهم  بهمن ۱۴۰۲- تهران

.

«بلور»

.

«بی‌پاشنه»

هیچ به ذهنم نمی‌‌‌رسید

خیال بی‌خداحافظی رفت

بعد هفته‌ها 

دهانم خشک می‌شد

از خوابی خیس 

آن شب 

از سیاهی ته کوچه‌ها 

رنگین‌کمان به خورشید دهن‌کجی می‌کرد

ماه کفش‌هایش را پشت نیمه روشن زمین می‌گذاشت

ناگهان نیمه تاریک زمین توی کفش‌ها می‌ریخت

همه جا

روشنی بود

آشتی بود

با یک نصفه‌‌زمین

با یک عدد یک

اما

 نیمه خورشید دلتنگ می‌شد

کبوتران مشکی شکسته می‌خواندند

ششم بهمن ۱۴۰۲- تهران

.

«بلور»

.

«هَوار هَوار پَر، هَوار هَوار برگ»

و همین طورهاست 

که شب‌ها به سرش می‌زند 

که دست‌های کودکی

بی‌هوا با میله به جنگ هوا رود

میله روی میله سوار 

تا آسمان را تکانکی دهد

چرا؟

و نمی‌رسد

و می‌شنود

آهن ته کشیده 

.

و همین طورهاست

که طفلِ فردایش تب می‌کند

برای پریدن

سدی نیست 

 آهنگران هم رخت سفر بستند

و جنون طاقت عشق 

معامله نمی‌کند 

با کیک خامه‌ای 

با پوسیدن ناخن‌های پرنده

.

و همین طورهاست که 

معادله چندصد مجهولی برای ناهمسایه

مساوی می‌بندند

با مگر می‌شود منتخب شد

و انگار نمی‌دانند

می‌شود‌‌ مجبور شد

گویی

جبر به فراموشخانه خوش‌خیالی چپیده

.

و همین‌طورهاست 

که

آسمان سالها خواهد گریست

تا بر ما و جای پا‌هایمان ببارد

و خودش را به ما برساند

.

آخ 

همین طورهاست

که پرنده می‌شود مقیم خط اریب 

و کدام تیغ می‌بُرد نخ پوشالی آن سکون

جز جنون

نهم دی ۱۴۰۲- تهران 

.

یلدا

«یکتا»

مشکی

«اتاق‌های معلق»

بدو لولا بدو

چهار سالگی مرا ندیدی

ساعت دوازده هرشب

«وای اگر گیلاس‌ها خواب قرمزها شوند»

«بر گونه غول گل‌بوسه می‌کارد»

«اتاق‌های خیز بر زانو»

این مطلب را به اشتراک بگذارید

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها