«مِه در دِی»
اگر رسیدن
آوردش وابستگی
و اگر نرسیدن
باز وابستگی
‘به چه’ وابسته شدی
کلیدی
بدان سوگند
وقتی در قفل درهای بسته میچرخد
سبز وارستگی
آبی محض میپوشد
سوم دی ۱۴۰۲- تهران
.
.
«یلدا»
تکرار را دوست دارم
و هر دیوار تریبونی
تا بر آن
از تو
حتی فقط از یک توِ تو بنویسم
چقدر دیوار در راه
تا تو بتابی بر زمین و هوا
سیام آذر ۱۴۰۲-شب یلدا-تهران
.
.
«در این نزدیکیها»
گفت و گفت و گفت
رسید به اینجا
پیامی از شهر حالم
که دیدهاند
شرح نگاه به یک دانه از جمعیت اناران پوست کنده سوخته از سر زبانم
توت فرنگی تنهای خزیدهی سینهی خشک پر سرفه را
قرمز میکند
اما
نگاه بی شرح عیان نمیشود
که چوب حراج زند
حادثهی بر سراپای بیسروپایی را
آخر
کسی باورت نمیکند
کسی نمیخواهد اعتراف کند
کسی از چشمانت نمی خواهد بشنود قرمزی را
خیلی سخت است
بعضی شبها
رنگ قرمز میبارید
اما او ترسید
از تراس خانه خوشامدنش را ندا زند
و میپوشید و بیرون میزد
میبینم
این بار
بارانی مصنوعی قرمز نونوار بالای جا رختی
او را میپوشد
در جیبهایش دست میگرداند
بیکلیدی به او فروختهاند
با سرعت تندتر از حرکت جسمم از کنارم رد میشود
درونم خیره میماند
مگر کجا او را صدا میزند
مگر چه کسی او را میخواند
کاش راستگو بوده باشند
کاش این بار هر بار نباشد
کاش بداند قرمزها همه تنهایند
و فقط نگاه پارچهبافی
که شرح حال بفهمد
جایش در شهر حال خالیست
#دکتر_فریبا_قدیانی
بیستویکم آذر ۱۴۰۲- تهران
.